پنجره
زن و مرد جوانی به محلّه جدیدی اسبابکشی کردند . روز بعد از اوّلین روز سکونت در خانه ی جدید ضمن صرف صبحانه ، زن متوجّه شد که همسایهاش در حال آویزان کردن لباسهای شسته است و گفت : لباسها چندان تمیز نیست . انگار نمیداند چه طور لباس بشوید . احتمالاً باید پودر لباسشویی بهتری بخرد .
همسرش نگاهی به او کرد امّا چیزی نگفت . هربار که زن همسایه لباسهای شستهاش را برای خشک شدن آویزان میکرد ، زن جوان همان حرف را تکرار میکرد تا این که حدود یک ماه بعد ، روزی از دیدن لباسهای تمیز روی بند رخت تعجّب کرد و به همسرش گفت : « یاد گرفته چه طور لباس بشوید . ماندهام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده ».
مرد با تأمّل پاسخ داد : ولی من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجرههایمان را تمیز کردم !
+ نوشته شده در جمعه هجدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 20:49 توسط اسداله عبدالمحمدی
|